گروه 4جامعهشناسی مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره) قم
اصول مشترک اگزیستانسیالیستها و نقد آن
فیلسوفان اگزیستانسیالیست در جواب به هیچ مسئلهای به هم وفاق ندارند، اما در ناحیه سوالات میتوان به طور نسبی، اتفاقی در بین اگزیستانسیالیستها یافت. طبق رای آکونر آن ها در پنج مسئله و بنابر گفته لیسی در هشت مسئله و بر اساس بیان کاپلسون در سه مسئله با هم اتفاق نظر دارند. البته ما در اینجا طبق نظر دائرهالمعارف فلسفه ویراسته پل ادواردز مشی می کنیم و به شش مسئله مورد اتفاق می پردازیم.
1. مساله تفرد انسانی
این مسئله برای نفی دو چیز به کار می رود: یکی نفی نظام های قبلی/ از افلاطون تا هگل (مقام شناخت) و دیگری نفی تودهای شدن فرد انسانی (مقام عمل). با بررسی سلسله علل یک شیء ممکن است به یک علت برسیم که آن علتالعلل خواهد بود اما اگر به چند علت رسیدیم برای اثبات علتالعلل بودن همه آن ها لازم است دو شرط وجود داشته باشد. یکی این که هیچ کدام از آن ها خود معلول چیز دیگری نباشند. و دیگر این که بین خود آن ها هم رابطه علی معلولی برقرار نباشد.
مقام شناخت
برای شناخت یک شیء باید این ویژگی ها را که در راس قرار می گیرند و علت العلل هستند شناخته شود و هر چه بیشتر این ویژگی ها را بشناسیم شناخت ما از آن شیء بیشتر خواهد بود.
انسان هم از این وصف مستثنی نیست و برای شناخت آن باید این ویژگی ها را شناخت. اما ما معمولا چنین نمی کنیم و فقط اوصاف مشترک اشیاء موجود را مورد بررسی قرار می دهیم. (جامد، شیرین، سفید و ...)
اما چنین شناختی به دو دلیل شناخت واقعی نیست: اول این که همه این مفاهیم مشترک میان اشیا، هستند و این موجب غفلت از خود شیء است. دوم این که چنین شناختی که از مشترکات شیئ به دست می آید مفهوم کلی است که بر ماهیت نوعیه شیء دلالت می کند نه فرد خاص از این ماهیت نوعیه.
بنابراین نظام های فلسفی پیشین به دلیل نفی فرد محکومند. زیرا شناخت اشیاء بر آن مبنا موجب از بین رفتن تفرد اشیاء است.
نقد
این که ما از طریق شناخت حصولی و مفاهیم کلی نمیتوانیم به شناخت جزئی رسید نباید به دو نتیجه ختم شود:
1. نباید گمان کرد که هر شیای را در جهان میتوان از راه علم حضوری شناخت. اشیائی هستند که هرگز قابل شناخت حضوری نیستند.
2. حال که نمیتوانیم هر شیای را از راه مفاهیم و علم حصولی کما هو حقه بشناسیم به این معنا نیست که علم به مفاهیم به هیچ اندازهای ما را به شناخت آن شیء هم نزدیک نمیکند. نزدیک شدن ممکن است ولی دسیدن به واقعیت آن شیئ ممکن نیست. پس با استدلال اگزیستانسیالیستها نظامهای فلسفی پیشین ابطال نمیشود. حداکثر این که نظامهای فلسفی نتوانستهاند اشیاء را به طور جزئی و کامل مورد شناسایی قراردهند.
برخی فیلسوفان از جمله السدیرمکینتایر گفتهاند کییرکگور هم که اولین بار این قدر نظامهای فلسفی را محکوم کرد مخالفت او بیشتر به نظام فلسفی هگل انصراف دارد. نظام فلسفی او ادعا میکرد واقعا جهان همین است که من میگویم.
مقام عمل
انسان برای شناخت خود به شناخت صفات افراد در ان موقعیت میپردازد و خود را ملزم به رعایت الگوهای رفتاری آن ها می کند به این حالت فرد خود را از صرافت طبع خود باز می دارد توده ای شدن یا میان مایگی می گویند. و این از نظر اگزیستانسیالیست ها مردود است و هر انسانی بایدصرافت طبع خود را حفظ کند.
نقد
1. اگر کسی خود انتخاب کرد که همرنگ جماعت باشد با چه استدلالی میتوان گفت که این فرد خطا میکند. اگزیستانسیالیستهایی که ارزشهای مستقل را قبول ندارند نمیتوانند به این اشکال پاسخ دهند.
2. نسبت میان صرافت طبع و همرنگی با جماعت تقابل نیست. و ممکن ا ست یک رفتار خاص مصداق هر دو باشد. یعنی فرد با صرافت طبع خود تصمیم بگیرد که با جماعت همرنگی کند.
3. پیشفرض آنها این است که طبع انسان چیزی مستقل از جامعه است. گویا طبعی داریم که جامعه در آن دخل و تصرفی ندارد. اما این امر صحیح نیست. زیرا امیال و گرایشات انسان از طریق جامعهپذیری و فرهنگپذیری درونی شده و از قبل جامعه است. کسی که میخواهد به چیزی طبیعی و غریزی در وجود انسان قائل باشد با دو مشکل روبروست: یکی این که کسی میتواند به غریزی قائل باشد که به طبیعت انسان قائل باشد نه این که برای هر نفسی ماهیت جداگانه فرض کند. و دیگر این که همان غرایز هم تراکم القائات جامعه است.
منبع: تاریخ فلسفه غرب، ج4، مصطفی ملکیان